پرنیان عاشق کبوتر و...........
ماکارونی خوردن....
گزارش خونه مامان جون
سیزدهمین ماهگرد
روزهای اخیر
دختر نازم الان که دارم واست این پستو مینویسم،تو خونه مامان جون اینها پیش خاله سولماز و خاله صدف هستی..... و منم اومدم خونه خودمون....اما بابا مبین نیست خیلی ناراحتم و اصلا خونه بدون بابات سوت و کوره ....آخه انتقال پیدا کرده رفسنجان و ماهم بعد از عقد دایی سینا که نیمه تیر ماه هستش باید اسباب کشی کنیم و بریم از طرفی دلم خیلییییییییییی واسه مامان جون و بابا جون تنگ میشه و تو هم که شدیدا بهشون وابسته ای و از طرف دیگه بابا مبین باید توی شهر خودش باشه تا به باغهای پسته اش سرکشی کنه ...آخه هیچکس مثل خودش دلسوز باغها نیست و همینطور نزدیک فصل پسته ها هستش و بودنش اونجا خیلی لازمه....واسه همینم تصمیم گرفتیم که بریم رفسنجان زندگی کنیم.... اما خو...